هرچند میهنپرستی یک امر ستایش شده است و بسیاری از مردمان دنیا به افرادی که عرق ملی دارند، علاقه نشان میدهند اما «تکتیرانداز آمریکایی» لایهای دیگر از میهنپرستی افرادی مانند ایستوود را به نمایش گذاشت: آنچه در آمریکا تعبیر به میهن پرستی میشود در واقع نگاهی «نژادپرستانه» است. قهرمان ایستوود که مابهازای بیرونیِ واقعی دارد، با حضور در عراق مردم بیگناه را هدف گلولههای بیرحمانه خود قرار میدهد تا برتری نژاد آمریکایی! را به رخ بکشد، این همان بخش غیرانسانی و زشت هویت آمریکاییها است که ایستوود نتوانست آن را در «تکتیرانداز آمریکایی» کتمان کند.
مهدی مافی، کارشناس مسائل سینمای خارجی در یادداشتی به بررسی «سالی» جدیدترین اثر سینمایی ایستوود نشسته است که در ادامه میخوانید:
در هالیوود بین بازیگران مشهور است که فیلمهای کارگردانی شده توسط کلینت ایستوود راحتترین فیلمبرداری را دارند و آرزوی هر بازیگری است که در یکی از پروژههای او کار کند، چرا که او عادت ندارد فیلمبرداری صحنهای را بارها و بارها تکرار کند، بلکه هر صحنه را یک بار فیلم میگیرد و اگر خیلی اتفاق ویژهای بیفتد ممکن است برای بار دوم یا سوم هم این کار را انجام دهد.
بازیگران فیلمهای او برای سکانسهای روز تقریباً محال است که قبل از ساعت 9 مقابل دوربین بروند و بعد از ناهار هم تعطیل میشوند تا به کارهای دیگر یا استراحت بپردازند. شاید دلیل این راحتگیری سن بالای خود ایستوود و طاقتفرسا بودن پروسه کارگردانی در حالت عادی باشد، کارگردانی که امسال جشن تولد 86 سالگیاش را گرفت با همین روحیه همیشه از ستارههای درجه یک استفاده کرده و باید اعتراف کرد که در مجموع موفق هم بوده است.
او میداند چطور از بازیگرش بازی بگیرد و بهخوبی دکوپاژ و میزانسنش را میشناسد. اگر بازیگرش هم حرفهای باشد عجیب نیست که صحنهها را با یک برداشت در آورد، اما اصلیترین ویژگی کارهای او در مقام کارگردان نه شیوه کارگردانیاش بلکه موضوعات فیلمهایش است. ایستوود از همان دورانی که در وسترنهای اسپاگتی سرجیو لئونه فقید بازی میکرد بهخوبی فهمیده که مخاطب با قهرمان ارتباط برقرار میکند و به همین جهت آثار او همیشه قهرمانهای شاخصی داشتهاند. گاهی این قهرمان یک مادر نگران فرزندش در «بچه عوضی» (با بازی آنجلینا جولی) بوده و گاهی یک لات بیسروپا در «تکتیرانداز آمریکایی» (با بازی بردلی کوپر) که برای بهاصطلاح امنیت آمریکا به عراق میرود و رکورد کشتار مسلمانان عراقی را به نام خودش ثبت میکند. گاهی زندگی جی ادگار هوور (با بازی لئوناردو دی کاپریو) دستمایه ساخت فیلم سینمایی میشود و گاهی هم چسلی سالنبرگر (با بازی تام هنکس)، مگی فیتزجرالد (با بازی هیلاری سوانک) و... .
روزگاری میگفتند قرار بوده ایستوود نقش دو چهره، یکی از دشمنان اصلی بتمن را در پروژهای بازی کند اما آن فیلم ساخته نمیشود و ایستوود هم دیگر هیچ وقت سراغ آثار ابرقهرمانی نمیرود. قهرمانان آثار او سوپرمن و بتمن نیستند! قهرمانان ایستوود از دل جوامعشان بیرون آمدهاند و غیرواقعی نیستند، شاید برای همین هم هست که مخاطب بهراحتی میتواند با آنها همذاتپنداری کند، حتی با وجود اینکه برخی از مهمترین فیلمهای ایستوود از ضعف شدید فیلمنامه رنج میبرند. قهرمانان او، طلبی از کسی ندارند و مثل آنچه سالی بارها در فیلم میگوید، معتقدند فقط وظیفهشان را انجام دادهاند، یا جزوی از یک تیم بودهاند.
نکته قابل توجه دیگر در آثار کلینت ایستوود، علاقه زیادش به آمریکا و حس میهنپرستیاش است. فیلمهای این کارگردان سابقاً جمهوریخواه، همیشه رگههای ملی میهنی داشتهاند. این ویژگی خصوصاً در سالهای اخیر و با کارگردانی «تکتیرانداز آمریکایی» بار دیگر بهوضوح دیده شد و حالا «سالی» دقیقاً ادامه همان مسیر است، با این تفاوت که بسیار از فیلم قبلی و ضداسلامی این کارگردان قویتر است و این بار بهجای مرگ، درمورد نجات و زندگی است.
در سال 2009 خلبانی بهنام چسلی سالنبرگر بعد از خرابی موتورهای هواپیمایش، در اتفاقی معجزهآسا موفق میشود آن را در رودخانه هادسون نیویورک فرود آورد و جان 155 مسافر آن پرواز را نجات دهد، اتفاقی که به معجزه هادسون مشهور است. این واقعه برای ایستوود بهاندازه کشتار 255 نفر توسط کریس کایل در عراق اهمیت پیدا میکند، آنقدر که تصمیم میگیرد بعد از آن پروپاگاندا، یک پروپاگاندای دیگر اما با رویکردی متفاوت و متضاد بسازد، تضادی که شاید فقط بتوان آن را بهوسیله روحیه وطنپرستی ایستوود توجیه کرد، روحیهای که از قاتل بهاصطلاح دشمنان آمریکا قهرمان میسازد، حالا میتواند از ناجی جان آمریکاییها هم قهرمان بسازد، مهم این است که آمریکا را بهعنوان مرکز عالم در نظر بگیریم و این نگاه نژادپرستانه را علیه ملتهای دیگر بپذیریم.
ایستوود با همین نگاه وطنپرستانه آمریکاییاش بحرانهای مختلفی در تاریخ آمریکا را روی پرده نقرهای به ما نشان داده؛ جنگ سرد، افسردگی بزرگ، جنگ جهانی دوم، جنگ عراق و حالا بحران سقوط یک هواپیما! بحرانی که میتواند منجر به کشته شدن بیش از 155 نفر بشود که بهصورت معجزهآسایی اتفاق نمیافتد. صحنههای نجات مسافران از آب شاید جزو برترین سکانسهای تاریخ فیلمهای پروپاگاندا باشد. نماهای بسیار زیبایی که از پرچم در حال اهتزاز آمریکا به مخاطب نشان داده میشود و همزمان اتحاد نیروی دریایی، اورژانس، کادر پرواز و سایر مردم زیر این پرچم برای نجات دادن 155 نفر میتوانند مدتها ذهن هر بینندهای را به تسخیر خودشان در آورند. این صحنهها را بگذارید کنار نماهای قهرمانانهای که از تام هنکس میبینیم و دیالوگهای آرامشبخشی مثل «امروز کسی نمیمیره» که در بحرانیترین لحظات از دهان قهرمانهای فیلم خارج میشود.
پیرمرد 86ساله حتی موسیقی متن را هم فراموش نکرده و نهتنها فراموش نکرده، بلکه از آن به بهترین نحو ممکن استفاده کرده است. جالب است بدانید در برخی سکانسها تم موسیقی فیلم با تم سرود ملی آمریکا تلفیق پیدا میکند که باعث انتقال بهتر مفهوم همبستگی مردم آمریکا در برابر یک مشکل ملی میشود.
از سوی دیگر، فیلمنامه «سالی» اگرچه ضعفهایی دارد اما در مجموع قابل دفاع است و اصلاً به بدی «تکتیرانداز آمریکایی» نیست. تغییر زاویه دیدها، خصوصاً در سکانس ابتدایی خواب دیدن تام هنکس به شخصیت پردازی کاراکتر او خیلی کمک کرده و موقعیتهای جذاب برخورد «سالی» با مردم عادی و قشرهای مختلف بعد از حادثه هم در این مهم بیتأثیر نبوده است. جالب است که در این مواجههها مردم با سالی مثل یک قهرمان المپیک یا یک بازیگر برنده اسکار برخورد میکنند، مثل جایی که او سوار یک تاکسی میشود و راننده رنگینپوست و غیرآمریکایی آن هم به وی افتخار میکند. بدون شک همینها در کنار بازی درخشان تام هنکس باعث کاریزماتیکتر شدن کاراکتر اصلی فیلم هم میشود.
یکی از بزرگترین خوبیهای فیلمنامه اثر جدید ایستوود هم زمان آن است، 95 دقیقه. بدون سکانسهای اضافی در انتهای فیلم و کشش غیرلازم در میانه آن (که البته با در نظر گرفتن یکی دو فلشبک نهچندان لازم میتوان ادعا کرد که حتی جا برای کوتاهتر شدن هم داشت). «سالی» از این لحاظ هم مخالف «تکتیرانداز آمریکایی است، محصول سال 2013 ایستوود با 133 دقیقه طولانیترین فیلم کارنامه کاری او به حساب میآید و «سالی» کوتاهترین اثر.
* * * * *
نکتهای که در پایان باید به آن اشاره کرد اما تعلق و تعهد ستودنی یک پیرمرد 86ساله به کشورش است، فیلمسازی که با قویترین و ضعیفترین فیلمهایش در راستای اهداف کشورش کار کرده حتی در این سن باز هم سراغ یک پروژه سخت با پیشتولید قابل توجه میرود تا بار دیگر حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد، هیچوقت دوربینش را محدود به چند آپارتمان و کافیشاپ نکرده، از قهرمان و سینمای داستانگویش دست نکشیده و همواره از کشورش بهبزرگی یاد کرده است، مزد زحماتش را هم با فروش خوب فیلمها و جوایز متعدد اسکار گرفته است. او در پایان دهه هشتم زندگیاش هنوز برای کشورش نفع دارد، نه لزوما بهعنوان یک کارگردان، که هالیوود کارخانه سینما است و چیزی که کم ندارد کارگردان است، بلکه بیشتر بهعنوان یک پیرمرد وطنپرست یا حتی در مواقعی نژادپرست که میتواند غرور نسل خودش را به نسل بعدی منتقل کند.